لحظه ها تا اخرین نقطه خاطرات زندگی

در این ویبلاگ خاطرات زندگی . چی شرین و چی تلخ درج شده و امکان دارد که نوشته های بعضی از دوستانم باش

لحظه ها تا اخرین نقطه خاطرات زندگی

در این ویبلاگ خاطرات زندگی . چی شرین و چی تلخ درج شده و امکان دارد که نوشته های بعضی از دوستانم باش

کاغذ باطله

دوشنبه, ۲۰ ژوئن ۲۰۱۶، ۰۶:۲۹ ب.ظ

شب بود.چشمانم را بستم.به امید پیروزی هایم.نمی دانستم چه اتفاق خواهد افتاد.خوب تصمیم گرفتم چشمانم را برای هشت ساعت بیبندم.نه گفته بودم چطوری؟ چگونه ؟
خوب چشمانم را بستم.خواب کردم.درست یادم نیست که ساعت چند بود.چون خواب بودم. ادم ها در خواب هر چیزی که می بیند.همان هدف اش است پس حالا گوش کن.درخواب دیدم در مکتب مسابقه داستان نویسی است.هر کس پیش استادان خود می رود مشوره می گیرد. و بعد در باره ان داستان یا همان نوشته خود را می نویسد.من هم تصمیم گرفتم نوشته خود را بدون مشوره بنویسم سه روز بالای نوشته خود فکر کردم . تا ان را بنویسم دو روز مانده بود. که مسابقه شروع شود.نوشته من در هر مسابفه تا ده بهترین پیش می رفت. اما از ان به بعد پیش رفته نمی نوانست.چون نوشته من هر بار موضوع نداشت.هراستاد که می خواند.برایم می گفت: عزیز نوشته ات عالی است اما موضوع ندارد.پس نمی توانیم نوشته ات را بپذیریم.خوب تقدیر بود.دیگرکاری از دست من ساخته نبود. این بار هم نوشته خود را نویشتم.خیلی طولانی .خیلی عالی عجب صحنه پردازی کرده بودم اما این بار باز هم موضوع نداشت. خیلی پریشان بودم. که چی کنم؟ پریشان بودم حواسم پرت بود.وقت هم تمام بود.دیگر روز آخر بود.باید امروز نوشته هایمان را به استاد مان می دادیم تا از میان ان سه بهترین نوشته را انتخاب کند. من عصبانی بودم.چون نتوانسته بودم.که نوشنه ام را با موضوع ان تسلیم استاد مان کنم. همان نوشته طولانی را که نوشته بودم. تصمیم گرفتم. ودر کثافت دانی کلاس مان انداختم.صبح که مکتب امدم همان استادی که نوشته ها را جمع می کرد امد برایم گفت : عزیز شما همان نوشته را که اوردی خیلی عالی بود. تعجب کردم.چطوراتفاق افتاده من نویشته ام را ندادم خوب به هر حال دو هفته بعد بود. که در بر نامه بزرگی سه نوشته برتر را اعلان می کرد. همه کف می زدیم.و می خندیدیم.یک با ر متوجه شدم. که از مایک صدا می زند.نوشته تحت عنوان ( کاغذ باطله) من و دوستانم خیلی خندیدیم.چه عجب ضوعی است که مقام اول را گرفته.خوب همه منتظر بودیم که نام صاحب نوشته را بخواند. اصالآ فکر نمی کردم صدا امد عزیز الله یوسفی نوشته اش مقام اول را گر فته . من هم جوایزم را گرفتم. با خوشحالی بطرف کلاسم می امدم.یک کاکا صدا زد های آ آ آ پسرم نوشته ات اول شد. گفتم بلی مرد گفت نوشته ات را من به او استاد دادم. نوشته موضوع نداشت من که خوانم خیلی خوشم امد . بعد ان نوشته ات را تحت عنوان( کاغذ باطله) نوشتم به استاد دادم. حالا که نوشته ات اول شده برایت تبریک گفته ارزو دارم همیشه موفق باشی. سخن کاکا تمام شد من به خوشحالی به خانه امدم. اما چند لحظه بعد از خواب بیدار شدم. دیدم خواب بوده با خود گفتم کاش کمی دیر تر از خواب بیدار می شدم.

  • عزیزالله قاسمی الله داد

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی